گفت ایاز ای مهتران نامور


امر شه بهتر به قیمت یا گهر

امر سلطان به بود پیش شما


یا که این نیکو گهر بهر خدا

ای نظرتان بر گهر بر شاه نه


قبله تان غولست و جادهٔ راه نه

من ز شه بر می نگردانم بصر


من چو مشرک روی نارم با حجر

بی گهر جانی که رنگین سنگ را


برگزیند پس نهد شاه مرا

پشت سوی لعبت گل رنگ کن


عقل در رنگ آورنده دنگ کن

اندر آ در جو سبو بر سنگ زن


آتش اندر بو و اندر رنگ زن

گر نه ای در راه دین از ره زنان


رنگ و بو مپرست مانند زنان

سر فرود انداختند آن مهتران


عذرجویان گشه زان نسیان به جان

از دل هر یک دو صد آه آن زمان


هم چو دودی می شدی تا آسمان

کرد اشارت شه به جلاد کهن


که ز صدرم این خسان را دور کن

این خسان چه لایق صدر من اند


کز پی سنگ امر ما را بشکنند

امر ما پیش چنین اهل فساد


بهر رنگین سنگ شد خوار و کساد